با همکاری: عبدالوهاب شهیدی
شعر ترانه: وحشی بافقی
آهنگ ترانه: ابوالحسن صبا
اشعار متن برنامه: وحشی بافقی
گوینده: آذر پژوهش
============================================
(وحشی بافقی)
مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است
ره صد بادیهی درد بریدیم، بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم، بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم، بس است
بعد از این، ما و سر کوی دلآرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
============================================
(وحشی بافقی)
منم مجنون دشت بینوایی
فتاده در پس کوه جدایی
مرا بگذار با این کوه اندوه
درآ خورشیدمانند از پس کوه
تو خود میدانی ای شمع دلافروز
که از داغ تو بنشستم به این روز
بیا ای مرهم داغ دل من
ببین داغ دل بیحاصل من
منم چون لاله در هامون نشسته
به خاک افتاده و در خون نشسته
به جز مژگان کسی پیش نظر نیست
به گردم غیر خوناب جگر نیست
مکن کاری که از جور تو میرم
به روز حشر دامان تو گیرم
============================================
(وحشی بافقی)
مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است
ره صد بادیهی درد بریدیم، بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم، بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم، بس است
بعد از این، ما و سر کوی دلآرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
چون دلآزرده و آزردهدل از کوی تو رفت
از دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحتآموز کسان گوش کند