با همکاری: پروین، حسین قوامی، مجید نجاحی، جواد معروفی
شعر ترانه: حسن صدر سالک
آهنگ ترانه: عبدالحسین برازنده
اشعار متن برنامه: سعدی
گوینده: مهناز شهرانی
============================================
(سعدی)
چنان به موی تو آشفتهام، به بوی تو مست
که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
============================================
(حسن صدر سالک)
در دل، آتشِ غمِ رخت، تا که خانه کرد
دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرو رفت و ماهم از افق
چرا سر برون نکرد
هیچ صبحدم نشد فلک چون شفق ز خون
دل مرا لاله گون نكرد
به روی خود ای گل پرده برگشا
به ماه رویت سوگند
که دل به مهرت پابند
به طرّهات جان پیوند
لب تو با یک لبخند
به جانم آتش افکند
چو هجر رویت یک شب
بیا نگارا، جمال خود بنما
ز رنگ و بویت خجل نما گل را
رو در طرف چمن، بین بنشسته چو من
دل خون بسته غمِ یاری غنچهدهن
گل درخشنده، لاله تابنده، غنچه در خنده، بلبل نعرهزنان
چون گل یک چندی بگشا لبخندی
تا کی بپسندی بر خود آه و فغان
ز جور مهرویان، شکوه گر سازی
ز گردش گردون، شکوه آغازی
دور از آن گل، نغمه پردازی
همچون سالک، نقد جان بازی
============================================
(سعدی)
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
دیوانهی عشقت ای پریروی
عاقل نشود به هیچ پندی
ای سرو به قامتش چه مانی
زیباست ولی نه هر بلندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی