با همکاری: الهه، حسین قوامی، جلیل شهناز، جواد معروفی
شعر ترانه: نواب صفا
آهنگ: حسین یاحقی
اشعار متن برنامه: حافظ، مونس علیشاه (ذوالریاستین)
گوینده: شمسی فضلاللهی
============================================
(نواب صفا)
ای جوانی، رفتی ز دستم، در خون نشستم
جوانی، کجایی؟ چرا رفتی، که من از تو طرفی نبستم
غم پیری نبود دیری که در هم شکستم
جوانی را ز کف دادهام رایگانی
کنون حسرت برم، روز و شب بر جوانی
نه هشیار و نه مستم، ندانم که چه هستم
جوانی، چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی، دور از جوانی
جفاها کشیدم، دردا که دیدم از مهربانان نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه، اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
تویی جلوهی شبابم که چون جویمت نیابم
امیدم کجایی، کجایی، اگر در برم نیایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
============================================
(حافظ)
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو نالهی شبگیر کنم
با سرِ زلف تو مجموعِ پریشانی خویش
کو مجالی که یکایک همه تقریر کنم
============================================
(مونس علیشاه ذوالریاستین)
کفر و دین در بر عشاق نکوکار یکی است
کعبه و بتکده و سبحه و زنّار یكی است
اگر از دیدهی تحقیق به عالم نگری
عشق و معشوقه و عاشق، دل و دلدار یکی است
تا که در میکده من پای نهادم دیدم
اهل آنجا همه مست می و هشیار یکی است
ما همه چون نی و تو خود همه دَمناییِ ما
چون حقیقت نگری این همه گفتار یکی است
با همه خلق جهان صلحام و اندر بر من
جور اغیار و سر مرحمت یار یکی است
مختلف گر چه بود درد من و درمانش
خوشدلام زان که طبیبام یک و عطار یکی است
============================================
(حافظ)
سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
آشنایان، نه غریب است که دلسوز مناند
چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت
============================================
(؟)
پیرانهسرم عشق وصال تو جوان کرد
گر عشق تو، بازم به جوانی نکند پیر