با همکاری: الهه، عبدالوهاب شهیدی، جواد معروفی
آهنگ: رضا محجوبی
شعر ترانه: کیومرث وثوقی
اشعار متن برنامه: وحشی بافقی، رهی معیری، حافظ، سعدی
گوینده: آذر پژوهش
============================================
(وحشی بافقی)
نوای عشقبازان خوش نوایی است
که هر آهنگ او را ره به جایی است
اگرچه صد نوا بیرون دهد چنگ
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ
بیا وحشی خموشی تا کی و چند
خموشی گر چه به، پیش خردمند
خموشی پردهپوش راز باشد
نه مانند سخن غماض باشد
چو دل را محرم اسرار کردند
خموشی را امانتدار کردند
============================================
(کیومرث وثوقی)
خاموش ای مرغ سحر، کی دارد ناله اثر
که خموشی ترانهی جان است
غزل عاشقانهی جان است
بود از بانگ نی خوشآواتر
ز هر سخن گویاتر، سکوت گویایی
یک دم ای سینه خموش، تا چند این بانگ و خروش
که خموشی زبان جان باشد
چه سخنها در آن نهان باشد
به نگاهی عیان شود راز دل
شود چو دمساز دل، غم دلآرایی
شمع سحر مرده دگر، مرده دگر شمع سحر
آن که بود آتشزبان، مانده خموشِ جاودان
چشم خود چنان به آتشم فروزد
که ز آن شرر به یک نظر مرا بسوزد شمع جان
گل بدنی، نسترنی، جان و تنی، یار منی
عشق توام، یار توام، نوگل گلزار توام
گریهی بیشیون، شعله به دامن، پروانه گشتم
کز تو فراموشام، سوزم و خاموشام من
از تو بود گلشن، از تو شود روشن
گر بپذیری، جانِ روشن
============================================
(وحشی بافقی)
شکرلب گفت که این میل از کجا خاست
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست
بگفت از گلرخان بیند وفا کس
بگفت این آرزو عشاق را بس
بگفتش نخل مشتاقان دهد بار
بگفت آری، ولی حرمانِ بسیار
بگفتش دردِ حرمان را چه درمان
بگفتا وایوای از درد حرمان
بگفت از صبر باید چاره سازی
بگفتا صبر کو در عشقبازی
بگفتش میتوان با دوست پیوست
بگفت آری اگر از خود توان رست
بگفتش وصل به، یا هجر از دوست
بگفتا هر چه میل خاطر اوست
نوای عشقبازان خوش نوایی است
که هر آهنگ او را ره به جایی است
اگر چه صد نوا بیرون دهد چنگ
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ
============================================
(رهی معیری)
به نوبهاران، صبحگاهان گذارم از چمنی افتاد. مرغکی بر لب آشیانهی خود نشسته و نغمهای دلکش سر داده بود. جای جوجکانی که با گرمی سینه از تخم به در آورده و دانه بر منقارشان مینهاد خالی بود. دست اجل شبانگاه آشیانه را از میوههای عشق تهی کرده بود و مرغک همچنان نغمهسرایی میکرد. مرغک داغدیده، ماحصل زندگانی، اندوه و شادمانی، محنت و محبت، بالاخره همه چیزش را از دست داده بود، اما خدا برایش باقی بود. آری، خدا باقی است، وانگهی امید هم هست، رشتههای امید است که به هنگام تیرهروزی و لحظات دردناک، دلهای شکسته را به خدا نزدیکتر میکند.
============================================
(حافظ)
نشان خانه گرفتم ز یار و گفت به لطف
دل شکستهی عاشق همیشه خانهی ماست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخنشناس نهای دلبرا خطا اینجاست
در اندرون من خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان، که از این پرده کار ما به نواست
============================================
(سعدی)
قدح چون دور من افتد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بمانم چشم بر ساقی