با همکاری : عبدالوهاب شهیدی، حبیبالله بدیعی، روحالله خالقی
شعر ترانه: معینی کرمانشاهی
اشعار متن برنامه: هما میرافشار، نظامی گنجوی
گوینده: روشنک
============================================
(معینی کرمانشاهی)
قرار دلم، کجا میروی
چرا میروی، چرا میروی، خطا میروی
چرا نشنوم صدای تو را
به جان میبرم جفای تو را، کجا میروی
توان تا بود، جفایت کشم
تنِ ناتوان، به پایت کشم، چرا میروی
بیا و ببین چه افغان کنم
اگر شكوهای ز هجران کنم، بهجا میروی
بیا دمی در کنار من
ببین دلِ بیقرار من، بیا ببین روزگار من
بیا ببین همچو آتشام
بیا ببین آه سرکشام، به قلب شبهای تار من
مرا چون تو دلِ فرزانهای نیست
چو من هم بیدل دیوانهای نیست
مرا تا با تو هست این آشنایی
به دل بیمم ز هر بیگانهای نیست
============================================
(هما میرافشار)
خوشا خون خوردن از پیمانهی دل
پریشان گشتن از افسانهی دل
خوشا نور خدا دیدن به مستی
درون خانهی ویرانهی دل
خوشا در نیمهشبها بوی یاری
شنیدن از گِل پیمانهی دل
خوشا سوزاندن از بیم جدایی
به گرد شمع غم پروانهی دل
============================================
(نظامی گنجوی)
ز هر شاخی شکفته نوبهاری
گرفته هر گلی بر كف نثاری
نوای بلبل و آوای دُرّاج
شکیب عاشقان را داده تاراج
سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخگل مست
چنین فصلی بدین عاشقنوازی
خطا باشد خطا، بی عشقبازی
جوانان را و پیران را دگربار
به سرسبزی در آرد سرخگلزار
می و معشوق و گلزار و جوانی
از این خوشتر چه باشد زندگانی
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاکِ عشق آبی ندارد
اگر خود عشق هیچ افسون نداند
نه از سودای خویشت وا رهاند
ز سوز عشق بهتر در جهان نیست
که بی او گل نخندید ابر نگریست
غلام عشق شو، کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
چنین فصلی بدین عاشقنوازی
خطا باشد خطا، بی عشقبازی
============================================
(؟)
خواهم که افغانی کنم، از دست دل
رو در بیابانی کنم، از دست دل
من بشکنم پیمانه را، بر هم زنم کاشانه را
ویران کنم این خانه را، از دست دل
من بی سر و سامان شدم، سرمست و سرگردان شدم
با لوح دل افسان شدم، از دست دل
هم رندم و هم زاهدم، گاهی مقیم مسجدم
گاهی سوی میخانهام، از دست دل
هم نقشام و هم سادهام، مست از خمار بادهام
آوارهام، آزادهام، از دست دل