با همکاری: عهدیه، حبیبالله بدیعی، محمودی خوانساری، ایرج، جلیل شهناز، پرویز یاحقی، مجید نجاحی، جهانگیر ملک
آهنگ: مهدی خالدی
ترانه: سیمین بهبهانی
غزل آواز: پژمان بختیاری، ابوالحسن ورزی
اشعار متن برنامه: آذر خواجوی، افسانه یغمایی، کلیم کاشانی، رحیم ایمن، بانو افسر معرفت شیرازی، پری بدخشانی، علی اشتری
گوینده: آذر پژوهش
============================================
(آذر خواجوی)
خوشا مهتاب را در آب دیدن
تو را در پرتو مهتاب دیدن
به آرامی به بالینت نشستن
به بیداری تو را در خواب دیدن
============================================
(افسانه یغمایی)
جز قطرهای که ریزد، از چشم روشن من
جای تو کس نگیرد، یک دم به دامن من
سوز دل و غم جان، این هر دو آشکار است
از بیفروغی چشم، وز کاهش تن من
============================================
(افسانه یغمایی)
نیمهشب با نوای ناکامی، از غم عشق نالهها کردم
در دل آن سکوت رویاخیز، گریه کردم، خدا خدا کردم
سر نهادم به دامن مهتاب، گفتگوی تو با صبا کردم
اندر آن غربت غمآلوده، یاد آن قهر نابجا کردم
============================================
(کلیم کاشانی)
در این چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست باد که بردارد آشیان مرا
============================================
(رحیم ایمن)
زلف سیهاش فتاده بر روی
من روز سیه ندیده بودم
============================================
(بانو افسر شیرازی)
ای دل درون سینهی سوزان چه میکنی؟
در شعلههای عشق فروزان چه میکنی؟
آه، ای غزال وحشی دیرآشنای من
با آشنای بی سر و سامان چه میکنی؟
============================================
(پژمان بختیاری)
ما هم شکستهخاطر و دیوانه بودهایم
ما هم اسیر طُرّهی جانانه بودهایم
ما هم به روزگار جوانی به شور عشق
عبرتفزای مردم فرزانه بودهایم
ای عاقلان، به لذت دیوانگی قسم
ما نیز دلشکسته و دیوانه بودهایم
ما هم شکستهخاطر و دیوانه بودهایم
ما هم اسیر طُرّهی جانانه بودهایم
============================================
(پری بدخشی)
چشمی که باز نیست به روی تو، بسته به
دستی که دامن تو نگیرد، شکسته به
============================================
(سیمین بهبهانی)
کِی گفتمت از کوی من، با دیدهی گریان برو
چون گل به بزم عاشقان، خندان بیا، خندان برو
هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من
گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا، حیران برو
در پای عشقم جان بده، جان چیست؟ بیش از آن بده
گر بندهی فرمانبری، از جان پی فرمان برو
امشب چو شمع روشنم، سر میکِشد جان از تنم
جانِ برون از تن منم، خامُش بیا، سوزان برو
امشب سراپا مستیام، جام شراب هستیام
سرکش مرو از کوی من، افتان برو، خیزان برو
بنگر که نور حق شدم، زیبایی مطلق شدم
در چهرهی جانان نگر، با جلوهی جانان برو
============================================
(افسانه یغمایی)
جز قطرهای که ریزد، از چشم روشن من
جای تو کس نگیرد، یک دم به دامن من
سوز دل و غم جان، این هر دو آشکار است
از بیفروغی چشم، وز کاهش تن من
============================================
(ابوالحسن ورزی)
به من آن روز بخشیدند عمر جاودانی را
که نوشیدم ز جام عشق، آب زندگانی را
شبی ای مایهی امید، شمع محفل من شو
که تا پروانه از من یاد گیرد، جانفشانی را
از آنرو شمع از سوز دل پروانه آگه شد
که گوش عشق میداند، زبان بیزبانی را
============================================
(کلیم کاشانی)
تا توانی ناتوانان را به چشم کم مبین
یاری یک رشته، جمعیت دهد گلدسته را
ای دل اندر بزم او، پر زاری از حد میبری
یاد گیر از شمع، آنجا گریهی آهسته را
Podcast: Play in new window | Download (80.6MB)
Comments
خیلی خوب ….
در هر کاری فکر یک جا موقعيت است
در دین داری فقط خداوند یکتا پرستیدن درست است .
بت پرستی ، شخص پرستی ، و غير خدا پرستی ، فکر انسان ، از هم پاشیده می شود …
هر لجظه در فکر یکی از شخصيت ها یا بت ها هستیم و انسان نمی تواند تصمیمم درست بگیرد که ازکدام کمک بخواهد … تسليم خداوند یکتا شدن موقعیت است