با همکاری: بنان، روحالله خالقی، جواد معروفی
اشعار متن برنامه: سعدی شیرازی
شعر ترانه: رهی معیری
گوینده: روشنک
============================================
(سعدی شیرازی)
همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی
برو ای فقیه دانا، به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی
همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی
نه تو مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
چو تو روی باز کردی، درِ ماجرا ببستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرحمی نِه، چو به انتظار خستی
برو ای فقیه دانا، به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی، سر خویش گیر و رستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرحمی نِه، چو به انتظار خستی
============================================
(رهی معیری)
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهی
نه جان بینصیبم را پیامی از دلآرامی
نه شام بیفروغم را، نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مِهری، نه با ماهی
کیام من؟ آرزوگمکردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی افتان و خیزان، چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران، چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها؟
به اقبال شرر نازم، که دارد عمر کوتاهی
Podcast: Play in new window | Download (38.2MB)